ارمیا، کولوچه عسلی ارمیا، کولوچه عسلی ، تا این لحظه: 13 سال و 3 ماه و 25 روز سن داره
ایلمان،کولوچه مرباییایلمان،کولوچه مربایی، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 15 روز سن داره

ღ کولوچه های مامان ღ

داستان حضرت ارمياي نبي (ع)

    سلام عزيز مامان. دلم مي خواست وقتي بزرگ شدي بدوني چرا اسمت رو ارميا گذاشتم و داستان ارمياي نبي (ع) رو بدوني . من از زماني كه مجرد بودم اين اسم رو دوست داشتم ، مي دونستم كه ارميا اسم يكي از پيامبراي خدا بوده ولي اطلاعات زيادي ازش نداشتم،‌ تا اينكه خدا تو رو گذاشت توي دل مامان و از همون اول حس مي كردم كه پسري و اسمت هم ارمياست. عجيب به دلم افتاده بود. شنيده بودم كه هر ني ني كه مياد اسمش رو هم با خودش مياره ، باورش سخت بود ولي بهم ثابت شد كه واقعييته. آره گل مامان ، بابايي هم چند تا اسم پيشنهاد داد و قرار شد بگذاريم لاي قرآن و ببينيم خدا چي مي گه. اسم هايي كه گذاشتيم اينها ب...
30 آبان 1390
47900 0 20 ادامه مطلب

بزبزه قندي

روز عيد غدير من و بابايي يه بزبزه قندي براي ارميا خريديم. هر چند اين آقا خيلي اهل اسباب بازي نيست و با اسباب خونه بيشتر بهش خوش مي گذره. ولي به مناسبت عيد و اينكه پارسال جيگري مامان هنوز توي دلم بود و امسال خونمون رو با قدمش روشن و شاد كرده اين بزبزي رو براش خريديم. اين هم دست و پنجه نرم كردن كولوچه با بزبزي. ( از زنگوله اون خوشش اومده بود. ) شما ديگه به شلوارش نخندين. دايي مهدي و دايي مرتضي كلي به شلوار گلكم خنديدن و گفتن دخترونه ست. چون حس كردم شلوار گرميه خريدم. (‌ فكر نكنين نوشابه دادم بخوره ها، نه . فقط بطريش رسيده بهش. ) بزبزي : به من هم ميدي ؟ تو برو علفتو بخور. نوشابه واسه ماست نه...
28 آبان 1390

عيد غدير مبارك

  چون نامه ي اعمال مرا پيچيدند   بردند به ميزان عمل سنجيدند   بيش از همه کس گناه ما بود ولي   آن را به محبت علي بخشيدند   سلام به همه ني ني گلي ها و ماماناي خوبشون. منو ارميا جوني مي خواستيم عيد رو بهتون تبريك بگيم. مخصوصا به يكي از ني ني جيگملي ها به اسم پارسا جون كه سيده و بايد واسه هممون دعا كنه و از جدش بخواد همه اين ني ني هايي كه فرشته هاي پاك خدا هستن عاقبت به خير بشن. پارسا جون واسه مامان و باباها هم دعا كني ها. مرسي عزيزم. دوستاي خوبم اين هم آدرس وبلاگ سيد پارسا ني ني خوشگل و ناز . http://parsa8789.niniweblog.com/ و اين هم عكس سيد پار...
23 آبان 1390

عزيز جون

روز جمعه من و همسري و كولوچه آماده شديم تا بريم پيش عزيز جوني ارميا. عزيز يه زن مهربون و زحمتكشه. همون طور كه توي پست هاي قبلي گفتم ،‌وقتي همسري 6 ساله بوده باباشو از دست مي ده و مادر مهربونش 6 تا بچه رو به تنهايي بزرگ مي كنه و صحيح و سالم تحويل جامعه مي ده. خداييش بزرگ كردن چند تا بچه اون هم از اون 6 تا 4 تاش پسر باشن كار حضرت فيله. خلاصه كه عزيز الان دورش پر از نوه ست و آخريش هم ارميا بود كه از قضا زن عموي خوبش ( مامان امير حسين ، كه از وقتي وارد اين خانواده شدم اين پسر رو خيلي دوست داشتم و دلم مي خواست ارميا شبيه اون بشه. چون هم خوشگله و هم باهوش.) جديدا يه ني ني توي راه داره و از وقتي فهميديم خيلي خوشحال شديم. ايشالل...
21 آبان 1390

اندر خراب كاري هاي كولوچه

اي شيطون بلاي مامان، كافيه يه لحظه ازت غافل بشما ،‌ببين چه ها كه نمي كنيا. آره خاله هاي خوب،‌ هميشه هر وقت مي خواستم توي آشپزخونه به كارهام برسم ،‌ارميا رومي گذاشتم توي روروئك تا براي خودش بچرخه و سرگرم بشه،‌ولي تازگي ها دوست داره بدون روروئك باشه تا هر جا كه خواست بره و به هر چيزي كه خواست دست بزنه. من هم ديدم عسلكم،‌پسركم، كنجكاوه ،‌بگذارم تجربه كنه و محدود نشه. خلاصه كه چون آشپزخونه سراميكه و كمي هم كفش سرد ، يه موكت الكي انداختم تا وقتي مي شينه سردش نشه تا يه فكري براي كف آشپزخونه بكنيم. داشتم ظرفها رو مي شستم  و هر از گاهي نيم نگاهي از گوشه چشم به اين آقا نگاه مي كردم ، با كشو...
17 آبان 1390

عيد قربان مبارك

    امروز روز عرفه و فردا عید سعید قربانه. کولوچه مامان عیدت مبارک. نی نی های خوشگل، خاله ها عید همتون مبارک. التماس دعا.     خدایا ،قبله ام ، سجاده ام حرف دلم آخر تویی تو خدایا معبد ومعبود دنیا و سر شوریده ام آخر تویی تو     جوجه جوجه طلائی                              نوکت سرخ و حنائی   تخم خود را شکستی                ...
15 آبان 1390

10 ماهگي ارميا

  قبل از هر چيز بگم كه امروز ارمياي عسلي مامان 10 ماهش كامل شد و ساعت 9:35 ،10 ماه و يك روزه مي شه. مباركه گلكم. منتظرم تولد يك سالگيت برسه و برات يه تولد حسابي بگيرم.   اين كولوچه مامان 2 دست كلاه و شال گردن داره و همون طور كه توي پست قبلي گفتم دوست نداشت مخصوصا كلاه براش بگذارم،‌بنابراين فكر كردم يه كلاه نرم تر براش بگيرم شايد خوشش بياد. از قضا با همسري جون رفتيم يه كلاه خوشمل براش خريديم و خدا رو شكر خوشش اومده و هر وقت مي گذارم سرش و توي آينه نشونش مي دم مي خنده و مقاومتي نمي كنه. خوب مگه چيه ؟ كي گفته من كلاه دوست ندارم؟!  روز ...
14 آبان 1390

مامان قربون ناز کردنت

                تازگی ها جوجه طلایی     مامان شب ها که وقت خوابش می شه ومی خوام بخوابونمش ، از دستم فرار می کنه و رخت خوابشو به زور می کشه با خودش می بره اون طرف تر وسرش رو می گذاره روی اونها ،‌البته مثلا لالا کرده و زیر چشمی به من نگاه می کنه ببینه چی می گم و می دونه که کلی قربون صدقه ش می رم و از ذوقم جیغ و داد راه می اندازم. الهی مامان قربون اون چشمات که زیر زیرکی نگاه می کنی. کاری نکن که درسته قورتت بدم ها، آخه نمی گی مامان یک دفعه یه لقمه چپت می کنه. آخه چه قدر ناز داری کولوچه شیرین من.   خلاصه که بعد از کلی ناز و قمیش اومدن واسه مام...
14 آبان 1390

واي چه سرده

  پسرك نازم اين روزها هوا خيلي سرد شده    و مجبوري لباس زياد بپوشي. درسته سخته و مثل آدم آهني مي شي ونمي توني تكون بخوري ولي بايد عادت كني وگرنه خداي نكرده ،‌ زبون مامان لال سرما مي خوري و اونوقت مامان خودش رو مي كشه. قربون شكل ماهت برم آخه چرا از كلاه خوشت نمياد و اولش كلي غر مي زني و بعد تسليم مي شي ،‌خوب مامانم از همون اول پسمل خوبي باش و بذار مامان لباس هاي زمستونيتو تنت كنه. هر چند تازگي ها بهتر شدي و مثل مجسمه خشك مي شي چون تكون خوردن و ورجه وورجه توي اين همه لباس كه براي اولين بار اين فصل رو داري تجربه مي كني سخته. يادش به خير پارسال اين موقع شمارش معكوس بود تا دي ماه برسه و تو عسل مامان بياي و دنيا ر...
11 آبان 1390

آقا جون

   ارميا و بقيه نوه ها علاقه زيادي به  آقا جون و ماماني دارن .   ارميا اولين كلمه اي رو كه خوب ياد گرفت آقا بود ،‌البته مي گه آگا . هر وقت ما اونجا باشيم و آقا جونم از سر كار بياد ، ارميا  تند و تند چهار دست و پا مي ره تا ايشون رو ببينه. خلاصه كه آقا جوني هر جا مي ره ارميا هم دنبالش راه ميفته. علي وپرهام وسارا هم علاقه زيادي به آقا جون دارن . علي كه تو پست قبلي ديدينش مي ره خودش رو بغل آقا جون جا مي ده و خود شيريني مي كنه. يه روز رفته بوديم خونه خواهري ( مامان سارا و علي ) اين علي آقا رفت براي آقا جون يه بشقاب با زور و زحمت آورد و براش ميوه گذاشت و شيرين عسل بازي در آورد. خلاصه كه هر كدوم از اين ن...
9 آبان 1390